سیاهی بود و دیگر هیچ نبود. سیاهی بود و دیگر هیچ نبود و انسانهایی که چون کرم در هم میلولیدند. سیاهی بود و دیگر هیچ نبود و انسانهایی که مست باده نخورده و ندیده، فریاد زندگی سر میدادند. ناگهان شمعی روشن شد و دیدند آنچه را نمیدیدند. سیاهی نبود و بسیاری دیگر بود. سیاهی نبود و بسیاری دیگر بود و انسانهایی که در حیرت دیدن آنچه نمیدیدند، معلق. سیاهی نبود و بسیاری دیگر بود و انسانهایی که از حیرت آنچه می دیدند، هرملهکنان از این سو به آن سو میگریختند. سیاهی نبود و بسیاری دیگر بود و ریشسفیدان قوم انسانیت که در هراس پهنای نور شمع، تدبیری چاره ساختند. ناگهان هر آنچه در ریهها داشتند، بیرون پاشیدند و شمع خاموش شد. سیاهی بود و دیگر هیچ نبود و انسانهایی که باز هم مست باده نخورده و ندیده، فریاد زندگی سر میدادند. سیاهی بود و دیگر هیچ نبود و انسانهایی که باز هم چون کرم در هم میلولیدند. سیاهی بود و باز هم دیگر هیچ نبود.
حیات انسان در دنیای مدرن کنونی که رگههای پست مدرن را زیر دندان مزهمزه میکند، چون مستی باده است؛ اما هراس همیشگی از هوشیاری را چه باید کرد؟ پس باید از هراس هوشیاری مدام نوشید و مست بود. گاهی مینوشانند تا مست باشند آنها که باید هوشیاری را تجربه کنند؛ این درد دنیای ما است.
امل جان من امل جان هستم کدومتونید؟الهه(خانم)؟حمیدرضا؟بهاره(خانم)؟
محمدحسین(عباس)؟سعیده(خانم)؟عابد؟
بنفشه(خانم)؟شیدا(خانم)؟شهاب؟آقای دلیر؟
آقای فتاحی؟هر کی هستی خلاصه خوش اومدی فقط نظر یادت نره