سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اطلاعات در مورد فامیل

[ و شنید که مردى مى‏گوید « إنّا لِلَّهِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُونَ » فرمود : ] گفته ما « ما از آن خداییم » اقرار ما است به بندگى و گفته ما که « به سوى او باز مى‏گردیم » اقرار است به تباهى و ناپایندگى . [نهج البلاغه]

از: امل جان  چهارشنبه 86/2/26  ساعت 10:56 عصر  

مصاحبه (6)



من: سلام
زهرا حکیم:سلام
من: ممنون از اینکه وقتتون رو به ما دادید
زهرا حکیم: تقاضا می‌کنم! لطف دارین شما!
من: خوب چون فکر کنم بیشتر فامیل زیاد باهاتو آشنا نباشن یه بیو گرافی بدین از خودتون
زهرا حکیم: ها ها! چرا فکر می‌کنی که ممکنه بیشتر فامیل با من آشنا نباشن؟؟
من: چون خودتون گفتید
زهرا حکیم: چون خودت کمتر من رو دیدی؟
من:شما اینطور حساب کن

زهرا حکیم: زهرا حکیم آرا، سوم خرداد میشه 24 سالم، سال سوم مترجمی انگلیسی


من: همونطور که میدونید مصاحبه های ما یه نموره شفاف هست پس خواهشا شفاف جواب بدید چند تا کلمه میگم اولین واژه یا عبارتی که به ذهنتون اومد بگید

من: آسمان؟
زهرا حکیم: آبی بی نهایت

من:زمین
زهرا حکیم: فرشِ بی منت

زهرا حکیم: "سوسوی چراغ زندگی"

من:آرزو
زهرا حکیم: هیچ وقت آرزو نکن، اگه آرزو کردی بلند نگو
من: دریا؟
من: فرازو فرود
زهرا حکیم: کویر؟
زهرا حکیم: یه آسمون داره برا دید زدن ستاره‌ها!
من: زندگی؟
زهرا حکیم: فرصت ما شدن، تجربه... حضور
من: حالا اسم چند نفر رو میگم بدون رودربایستی بگبد حرفاتون و نظراتتون رو
من: نعیمه؟
زهرا حکیم: عزیز و سنگ صبور و ضمنا عاقل
من: بنفشه؟
زهرا حکیم: دوستش دارم، چون خودشه
من: عابد؟
زهرا حکیم: والا نمی‌دونم، تعامل خاصی باهاش نداشتم، ولی خوراک عروسیاس!!!!!!
من: شهاب؟
زهرا حکیم: اوه، یک بار سال 82 یا 83 همه با هم رفتین دربند، اونم بود
من: بهاره؟
زهرا حکیم: نرم و آروم و همکلاسی قدیمی
من: سعیده؟
زهرا حکیم: سعیده: فقط صداست که می‌ماند
من: شفاف تر بگو
زهرا حکیم: من همینطوری حرف می‌زنم، یعنی شیوه‌ی کلامم همینه. شفاف بود؛ چون سعیده رادیو و کار با صدا رو دوست داره و حقش هم هست
من: زهرا امامی؟
زهرا حکیم: بچگیش شبیه من بود، پیش من یه کمی متعلق به دوردست‌هاست
من:  پیش من یه کمی متعلق به دوردست‌هاست؟
من: منظور؟
زهرا حکیم: سخت میشه باهاش ارتباط برقرار کرد دیگه
من: چون خواهرم هست دفاع نمیکنم ولی اینطور که میگی نیست بگذریم

زهرا حکیم: حتما این مشکل از طرف من هم هست

من: سعید؟
زهرا حکیم: سعید خالقی: پر انرژی
من: علی خالقی؟
زهرا حکیم: دوست داشتنی
من: الهه؟
زهرا حکیم: مثل خودش: ...
من: نه دیگه اون موقع که این کار رو کرد ما باهاش برخورد کردیم شما گفتی شفافی پس دوباره میپرسم الهه؟
زهرا حکیم: روح و ذهن خاص خودش رو داره، مثل همه‌ی آدم‌ها، منتها کنار همه‌ِ خوبیهاش که بزرگترینش رازداری و یه گوش حسابیه، یه اشکال داره، اونم ایبه که زیاد رو بعضی مسائل فوکس می‌کنه
من: فوکس می‌کنه؟


زهرا حکیم: وگرنه من همیشه به خاطر خوبیهاش تحسینش می‌کنم
زهرا حکیم: آخ، شاید به خاطر همینه که سعیده می‌گه زبونم باهاش فرق می‌کنه
زهرا حکیم: !فوکِس: منظورم تمرکز و این جور چیزاست ...حافظا
من: چرا یه دفعه کم رنگ شد روابطتون با ایشون؟  
زهرا حکیم: با کی؟
زهرا حکیم:  الهه؟
من: آره ولی خواهشآ نگو که کم رنگ نشدید و تغییر نکردید(هم شما هم ایشون)
زهرا حکیم: این حرفا چیه؟ مگه چه نوع رابطه‌ای بوده؟
من: یه رابطه ویژه و تا حدودی صمیمی
زهرا حکیم: من شاخ و برگ نمی‌دم، اما نوع رفتارم، خواسته‌هام، دیدگاهم به آدم‌ها،روابطو... به نوعی عوض شد
زهرا حکیم: من الانشم با اِلی مشکلی ندارم، ضمن اینکه عید با هم رفتیم منزل بنفشه، تصور می‌کنم زمان کدورت‌ها رو شست
من: امیدوارم
من: شما هر دو مگید مشکلی ندارید با هم ولی حاضر به مناظره با هم نیستین
زهرا حکیم: مناظره؟

زهرا حکیم :آقا من حاضرم پشت درهای بسته با اِلی حرف بزنم
من: ولی پشت درهای بسته نه در یه کنفرانس سه نفره
زهرا حکیم : کوتاه بیا حالا، خودش می‌دونه من بی شیله پیلم و همیشه دوستش دارم. گرچه اگه اینارو بخونه میگه: من دارم فیلم بازی می‌کنم
من: نه ان شاءالله که اینطور فکر نکنه

زهرا حکیم : من مشغلم زیاده، اما اگه همه چیز میزون باشه، باشه
من: مصطفی امامی(امل جان)؟
زهرا حکیم : من به خاطر این کار جالبش تحسینش می‌کنم
من: محمد حسین؟
زهرا حکیم : عزیز و خوب و دوست داشتنی! اگه به بقیه‌ی پسر عمه‌هام بر نخوره
من: حمید رضا؟
زهرا حکیم : واسه خودش مردیه دیگه
من: فرزین؟
زهرا حکیم : همین الان باهاش چت کردم، احساساتی
من: عطیه؟
زهرا حکیم : کاش بود، با رفتنش خاطره‌هامون کم شد...دوستش دارم
من: چند تا سوال دیگه
:زهرا حکیم  حتما
من: خدا؟
زهرا حکیم : یه نقطه‌ی روشن تو دل من
من: مرگ؟
زهرا حکیم : حس سرشار، یادی توأم
من: قبر؟
زهرا حکیم : این چیزا چیه؟
من: اینا سوالهایی هست که شاید کمی انسان رو به خودش میاره
زهرا حکیم : وقتی مُردیم می‌فهمیم
من: نماز؟
زهرا حکیم : سلام من به خدا
من: یه خبر بدید که بترکونه!!!!

زهرا حکیم :بنویس سوم خرداد تولدم هست
من: ممنون از توجهتون فقط دو کلمه جا موند 
من: پدر؟
زهرا حکیم : خوب و خوب و خوب و عزیزو فرهیخته و دوست داشتنی، تکیه گاه، چراغ خطر
من: مادر؟
زهرا حکیم : پشت نگاهش که عجب غوغاهاست
من: ممنون
من: زحمت کشیدی
من: فقط زود به زود جاری شو
زهرا حکیم : محبت داری، چشم. آرزو می‌کنم که بتونم این دفعه باهاتون بیام بیرون
من: یاعلی
زهرا حکیم : همه خوش باشید


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شهاب هم بعله...
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


16000 :کل بازدید
23 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز

اوقات شرعی


حضور و غیاب


یــــاهـو

درباره خودم


اطلاعات در مورد فامیل
امل جان
من امل جان هستم کدومتونید؟الهه(خانم)؟حمیدرضا؟بهاره(خانم)؟ محمدحسین(عباس)؟سعیده(خانم)؟عابد؟ بنفشه(خانم)؟شیدا(خانم)؟شهاب؟آقای دلیر؟ آقای فتاحی؟هر کی هستی خلاصه خوش اومدی فقط نظر یادت نره

لوگوی خودم


اطلاعات در مورد فامیل

لوگوی دوستان


لینک دوستان


جایی که برا خودم مینویسم

آوای آشنا


اشتراک


 

آرشیو


زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386

طراح قالب